جدول جو
جدول جو

معنی پوس تخت - جستجوی لغت در جدول جو

پوس تخت
پوست دباغی شده ی گوسفند که به عنوان تشکچه مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پوست خشک شدۀ حیوانات به خصوص پوست گوسفند که مانند فرش زیر پا می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پوست آش کرده که پشم آن نسترده باشند و درویشان آن را گاه نشستن و خفتن چون گستردنی وبساطی گسترند و گاه رفتن بر دوش افکنند و آن از پوست گوسفند و گاهی شیر و ببر و پلنگ باشد:
اگر از فقر هوای تو بفرمان باشد
پوست تخت تو کم از تخت سلیمانی نیست.
تأثیر.
، مجازاً، مقام درویش، مسند.
- پوست تخت ارشاد، مسند ارشاد
لغت نامه دهخدا
(تَخْ تَ / تِ)
تختۀ پوست. قطعۀ پوست. پوست تخت:
پادشاه ملک فقریم و قناعت رخت ماست
طاقی ما تاج ما و پوست تخته تخت ماست.
نصیرای بدخشانی.
بپوست تختۀ ابلق نشین چو درویشان
مخواه تخت منقش ز آبنوس و ز عاج.
سالک یزدی
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
برابر تخت. مقابل تخت. برابر سریر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخت پیشین. تخت مقدم بر دیگر تختها، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املاء فرمودیم تا بواجبی آنرا تأمل کند و عرض آن واجب دارد. (عتبهالکتبه)
لغت نامه دهخدا
پوست آش کرده که پشم آنرا نسترده باشند و آنرا بهنگام نشستن و خفتن مانند فرش و بساط در زیر خود گستردن و بهنگام رفتن بر دوش افکنند و آن از پوست گوسفند و گاهی شیر و ببر و پلنگ باشد (مخصوصا درویشان آنرا بکار برند)، مقام دوریش، مسند پوست تخت ارشاد (مسند ارشاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست تخته
تصویر پوست تخته
پوست تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تخت مقدم بر دیگر تختهاپیشینی، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املا فرمودیم تا بواجبی آنرا تامل کند و عرض آن واجب دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تخت
تصویر پا تخت
پایتخت، ملک، نشست، دارالملک، دار مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
((تَ))
پوست خشک شده حیوانات به ویژه گوسفند که برای نشستن از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تخت روی ایوان که بیشتر جای قرار دادن ظروف است، تراس
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
صاف کردن زمین شالی زار به وسیله ی تخته یا وسیله ای مشابه
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تخت، زمین آب تخت شده
فرهنگ گویش مازندرانی
پوس تخت دنگوئن
فرهنگ گویش مازندرانی